نتایج جستجو برای عبارت :

به من چه؟!هااان

یاد چند شب پیش افتادم که قرص خوردم  عکسش تو اینستا استوری کردم 
یه چیزی فهمیدم که دارویی که میخورم با کسی که سابقه خودکشی و خودزنی داشت و همه جای دستاش پر جای تیغ و چاقو بود یکیه .... 
من از دردم گفتم اون جواب داد " اوه نه من اینجور نبودم"
اون از درداش گفت من جواب دادم " وای" 
درد دوتامون اضطراب و نگرانی و ...‌ امروز داشتم به یه چیزی فکر میکردم (ترجیح میدم نگم تا برام دست نگیرن و بعدها بگن هااان تو که میگفتی فلان پس حالا چیشد؟)  دیگه واقعا امیدی به خو
الان از لحاظ روحی به یکی احتیاج دارم بیاد  ببرتم بیرون با ماشین خیابون گردی...
اهنگ گوش بدیم
جیغ بزنیم
حرف بزنیم 
بخندیم 
درد و دل کنیم
داد بزنیم
:))))
که از این ادمام هیچ وقت نی 
ینی مطمئنم باشه هم باز یه جاش میلنگه شاید بریم بیرون ولی پایه ی  کارایی که گفتم نیس یا شاید آدم درد و دل کردن نباشه یا شاید هیچ کدوم از این کارا کنارش کیف نده...
چند شب پیش یه کلیپ گذاشته بودم داشتم تصور میکردم ادمی که منو خوب بشناسه بیاد خونه ببینه ناراحت و دپرسم بدون هیچ
به من چه که تو از صبح تا شب خوابیو خونه همیشه باید تو سکوت باشه؟
از دستم در رفت صدام بلند شد از خواب پریده میگه وای تپش قلب گرفتم.اصن یه چیزی الان یادم اومد من چی که صدهزار بار با صدای تو قلبم اومد تو دهنم؟؟خوب شد یادم اومدا ناراحت بودم که از دستم در رفته.
مامانمم که هیچوقت حوصلمو نداره همش میگه برو اصن دلش نمیخواد من دورورش باشم پس من چیکار کنم از صب تا شب تو اتاق بشینم؟دو دقه رفتم پیششا که هی گفت بسه دیگه برو منم داشتم میگفتم نه نمیرم که صدام ب
وقتی طاقتم تموم میشه از خوش بینی،اوقته که یه ابرِ سیاهِ بزرررررگ میاد بالای اسمونِ دلم وامیسته.لعنتی فقط میخواد گریه ی منو دربیاره....
هی باید سرش داد بزنم که پاشو برو،من میخوام از لحظه لحظه ی زندگیم لذت ببرم،تو که باشی،خورشید به دلم نمی تابه.....
نمی تابه و از کمبود ویتامین دی،من عمیقا احساس ناتوانی بهم دست میده....
اونموقع هست که تموم فکرای مخرب،هجوم میارن که اره میانترم هارو دیدی چقدر سختن؟؟؟؟
فلان درسو میخوای چیکارش کنی؟؟؟؟
حواست به اونیک
سلام به رفیق های جان
خوبه که امروز یه پست داشته باشیم با موضوع برکت توی زندگی زوجی و بی برکتی توی زندگی مجردی، و البته من خودم یه پسر ۲۹ ساله ام، پسران به نظرتون وقت این نرسیده که خودمون رو به کوچه علی چپ نزنیم و منتظر اون زمان نشیم که کار و بارمون همگی درست بشه، یه شغل دهن پر کن، یه ماشین، یه خونه و یه پرستیژ بالا که وقتی میریم به خواستگاری حرف برای گفتن باشه و ...؟
دیگه بس نیست اینقدر نشسته باشیم شرایطی داشته باشیم که همه کسانی که برامون قمپز
دقت کردی؟ نمیدونم چند وقته اما از خزعبلات مغزم نمینویسم. البته نه اینجوری که نوشته های الانم خزعبلات نباشن ولی اونجوریم نیست. بیشتر در مورد کتابایین که میخونم. شاید چون دنیام دقیقا همین کتابان. اما من وقتی که گم میشم بینشونو یادم میره بگم. یادم میره بگم کجای کتابام. یادم میره مثل الان بگم یوزف کا پرونده اش کسل و بی حوصله ام کرده و دلم میخواد باهاش خدافظی کنم چون نمیفهممش. نمیفهمم یوزف کا و ماجراشو که چی میگه. 
شایدم نباید بگم اما دلم میخواد بگ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها